من، یا بهتره بگم ما، برای انتخاب مقصد سفرهامون دنبال جاهای جدید و جذاب، برای کسب تجربههای تازه و دونستن بیشتر هستیم؛ لذا انتخابِ حضور در مراسمِ پیرشالیارِ اورامان تخت، برای ما ذرهای شک به همراه نداشت! از قضا اواخر اردیبهشت امسال بود که با تیم جاده خاکی تو سفری که به کردستان داشتیم به اورامانات هم سری زدیم و از همون موقع بود که مهرش بدجوری به دلمون نشست.

ازین به بعد از شناسه مفرد استفاده میکنم، چون بِینش نظر شخصی و دیدِ من از مراسم هم علاوه بر اطلاعاتی که از مراسم خواهم داد، چاشنیش خواهد بود. علاوه بر اون متاسفانه به علت مکتوب نبودن تاریخ این منطقه و دریافت اطلاعات، صرفا بصورت سینه به سینه، اگر گشتی در فضای مجازی بزنید و مطالب نوشته شده پیرامون این مراسم رو بخونید، حداقل در چند مورد با هم تفاوتهای عمده دارند!!! هم نقل قولِ محلیها از اتفاق اصلی متفاوته و هم برداشتِ بینندهها! (این بلاییست که بر سر تاریخ نوشته نشده یا بد نوششته شده میاد)
هورامان منطقهایه که از مریوان در کردستان شروع میشه و تا پاوه در کرمانشاه وسعت داره؛ شامل روستاهایی با شکل خاص و منحصر به فرد، دارای جادههایی پر پیچ و خم و کوهستانی، با طبیعتی بسیار خاص، در کنار آبشارها، رودخانهها و چشمههای فراوانی که بخش اعظم این جاده در کنار رودخانه پر آبِ سیروان قرار داره. به این منطقه اورامان یا اورامانات هم گفته میشه. آنچه که در موارد دیگه اورامانتخت رو معادل اون قرار بدیم، یقینا خطاست؛ اورامانتخت نام روستایی (که بدبختانه جدیدا تبدیل به شهر شده از توجه مسئولین … ما!) در این منطقهست که به گفته اهالی، مرکزیت این منطقه در سالهای دور بوده و واژه «تخت» از اونجا نشأت میگیره.

در مورد واژه «اورامان» تعابیر مختلفی شده، بدیهیه که اهالی منطقه، اون رو به «هورامان» نسبت بیشتری میدن و در کنارش از آیین اهورایی و گذشته درخشانش یاد میکنن. اما منابعی هم به ریشه ترکی این واژه اشاره میکنه و از اونجا که معناش «جنگل»ه و با فضای سرسبزِ این منطقه کاملا مرتبط ، معنا رو به اون سمت سوق میدن.
به هر حال احتمالا هیچ منبعی مبنی بر رد یا تایید این تعابیر نیست (تا آنجا که سواد من از سرچهای مربوط و گفتگو با اهالی منطقه بدست آمده)، اما اونچه که واضح و مبرهنه، هم به لحاظ شهادت محلیها، هم به لحاظ قضاوت بر ظواهر روستا و مردمان و آثار بجا مانده و فرهنگ و سنت ایشان و از همه مهمتر، به لحاظ مستندات و مکتوبات پیدا شده در این حوالی؛ قدمت این منطقه به درازنای تاریخه و عدد ۴۰٫۰۰۰ سال موثق به نظر میرسه. چناچه احتمالا این ناحیه جزئی از بینالنهرین بوده و بخشی از مکانهای آغازین ظهور انسانهای به شکلِ حال حاضر!
از اینها بگذریم و برسیم به سفرمان و ابتدا شرحی از مراسم پیر شالیار…
پیرشالیار مردی درست کار و سالک و بزرگِ (پیر) اورامانتخت بوده و مردم از دامان او شفا میگرفتند؛ در اون زمان دختر شاه بخارا کر و لاله و پادشاه اعلام میکنه هر کسی اون رو شفا بده، دختر رو به عقدش در میاره؛ همه از شفای او عاجزند، تا اینکه خبر شفا دادن پیرشالیار به گوش شاه میرسه و او دخترش رو به همراه لشکری عازم اورامانتخت میکنه تا پیر، دخترش رو شفا بده. این اتفاق میافته و در پی اون باید مراسم عروسی برای ایشان برگزار بشه. از اونجا که پیر فقیر بوده، این جشن با کمک تمامی مردم روستا انجام میگیره. هر کس موادی رو برای تهیه خوراک میاره که از اون آشی درست میکنن و اون آش هنوز هم غذای این روزهای مراسمیست که هر ساله به مناسبت سالگرد عروسی پیر برگزار میشه. نام این غذا «هوله شینه تشی» ست.

در مورد شخصیت پیر شالیار، آیین و سالهای زیستنش هم نقلهای متفاوتیه: آنچه که بر روی تابلوی مقبره پیر نوشته شده و در اغلب سرچها به آن میرسیم، حاکی از اونه که ایشون از نوادگان امام جعفر صادق هستن. اما باز هم محلیها عنوان میکنن که این اتفاق مربوط به قبل از میلاد مسیح و مربوط به دوران زرتشت است که بعد از ظهور اسلام برای حفظ آن، مراسم را به اسلام نسبت دادن!
این مراسم شامل چندین بخشه که در طول سه هفته اول بهمن ماه انجام میشه: در غروب پنجشنبه هفته اول، بچهها با پخش گردو به مردم خبر میدk که هفته آینده مراسم پیرشالیاره. هفته دوم در غروب سهشنبه در روستای پیر و صبح روز چهارشنبه در هورامان «کلا روچنی» برگزار میشه، به این ترتیب که بچههای کوچک به در خانهها میرن و با گفتن این کلمه، خوراکیهایی از صاحب خانه دریافت میکنن. بعد از اون حوالی ۸ صبح جلو خانه پیر قربانی کردن صورت میگیره و سپس طایفهای که مسئول پختن آشه فعالیت خودش رو در خانه پیر شروع میکنه. بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب هم مراسم سماع عارفانه و دفزنی با حضور دراویش انجام میشه. در روز پنجشنبه نیز بعد از نماز عصر مجددا این مراسم تکرار میشه و بعد از نماز مغرب هم در خانه پیر مراسم شب نیشت خواهد بود. در هفته سوم، روز جمعه، پخت نان محلی با نام «گیته مژگی» انجام میشه و در آخر با حضور در آرامگاه، مراسم تموم میشه. (با تشکر از جناب دهقانی عزیز، راهنمای محلی هورامان، که مطالب مفیدی رو در کانالشون قرار داده بودن و من در نوشتن این پاراگراف از اون بهره بردم.)

ما دوشنبه عصر از تهران حرکت کردیم و برای اینکه این مسیرِ نسبتا طولانی رو یکسره طی نکنیم، قصد داشتیم تو اقامتگاه سنتیای نزدیکِ همدان شب رو سپری کنیم. سهشنبه صبح ادامه مسیر رو پیش گرفتیم و به دلیل برفی بودن مسیر از سمت سنندج، مسیر جایگزینِ کرمانشاه و پاوه رو انتخاب کردیم و متأسفانه یا خوشبختانه به دلیل جاذبههای فراوان جادهای که در منطقه اورامانات، کنار رود سیروان قرار داره، به قسمتی از مراسم که در بعد از ظهر سهشنبه انجام میشد نرسیدیم و حوالی غروب بود که تابلو اورامانتخت رو دیدیم. این جاده انقدر زیباست که حتی به گمانم شما هم با دیدن تصاویرش لحظاتی توقف خواهید کرد، چه رسد به ما که صحنهها را به صورت لایو شاهد بودیم!

اون قسمت از مراسم که از دست رفت، پخش گردو توسط کودکان در عصر سهشنبه بود. در عوض فردا صبح شیرینی دیدن صحنههای نابی از حضور بچهها جلوی خانهها برای گرفتن شیرینی اونقدر زیاد بود که اون ندیدن رو از یادمون برد!

بلافاصله بعد از رسیدن به اورامانتخت، به خونه روستاییای که از قبل رزرو کرده بودیم، رفتیم و بعد از چند دقیقه توضیحاتی که آقای دهقانی در مورد مراسم به ما دادن، با عجله برای خوردن ناهارِ دیر وقتِ ساعت هفت اقدام کردیم! گفتم که مناظر خیلی خوب بودن!!! بعد از خوردن کباب به کلانهپزی هم سری زدیم و خلاصه دلی از عزا درآوردیم. شب را در خانه با بازی گروهی، خوش سپر کردیم.

و اما اوج سفر، صدای بلندِ در زدن بچهها حدود ساعت شش صبح بود… تققققققققق تققققققققق تقققققققققق، نه یک نفر، نه دو نفر، … فائزه هم که از دیشب قدری شکلات خریده بود، به بچهها داد و بقیه هم به سختی رختخواب رو ترک کردیم و لباس پوشیدیم و راهی خیابان و پلههای اورامانتخت شدیم. لذتی که دیدن صحنه گرفتن شیرینی از در خانهها داشت تو کلمه نمیگنجه! عده بسیاری دم در خانهی خود منتظر حضور بچهها بودند. کمکم که سر و کله خورشید پیدا شد، حضور بچهها کمرنگتر میشد. تو این اثنا حتی ما هم از چند نفر شکلات و شیرینی گرفتیم!

به سمت خونه پیر رفتیم، موقع قربونی کردن بود. یک گاو و یک گوسفند قربونی شدن. محلیها میگفتن تعداد قربانیها قبلا خیلی بیشتر بوده. البته برای ما اصلا جای تعجب نبود که الان تعداد کمتر شده. بعد از قربونی تا بعد از نماز عصر که شروع مراسم رقص سماع عارفانه و حضور دراویش و دفزنی بود اتفاق خاصی نیفتاد، جز دیدن روال زندگی مردمان محلی و لحظه به لحظه شلوغتر شدن اونجا که لذتش کم از دیدن مراسم نبود.

موقع شروع مراسم سماع، اونقدر شلوغ بود که حداقل برای من لذت چندانی نداشت، به اضافه اینکه از دید من، به دلیل حضور گردشگر و دوربینهای زیاد، هویت و اصل مراسم قدری تحتالشعاع قرار گرفته بود و از اصالتش کمی کاسته شده بود! خلاصه که بعد از چند دقیقه، پایین رفتم و برای گرفتن آش اقدام کردم. آقای دهقانی گفته بودن که این آش فقط یک بار در سال پخته میشه و مردم هم تو خونههاشون درست نمیکنن که طعمش براشون خاص باقی بمونه. راست میگفت، حقیقتا طعم خاص و مطلوبی داشت.

غروب هم مثل همیشه دیدنی بود.
فردا صبح صبحانه رو در کماله، کباب زدیم و راهی مریوان شدیم. چون ارتفاع میگرفتیم، هر لحظه برف بیشتر میشد و جاده زیباتر… تا به دوراهی تته (تهته) رسیدیم و سرازیری شروع شد. خوب شد که از مسیر کرمانشاه آمده بودیم وگرنه در برف گرفتار میشدیم.
به مریوان که رسیدیم اول تو بازار سنتیش گشتی زدیم و بعد از اینکه کمکم مغازهها تعطیل شدن به سمت رستورانهای کنار دریاچه زریوار رفتیم تا ماهی کبابی بخوریم. قیمت نسبت به دو سه ماه پبش دو و نیم برابر شده بود به شخصه ازین اتفاق به سبک خودم بسیار غصه خوردم!!!
پس از گشتی در کنار دریاچه، مجددا به شهر رفتیم تا گشتی بزنیم و و سیری کنیم. دکههای چایی فروشیای که گله به گله در شهر وجود دارن برام بسیار جالب و جذابن. در یکی از مغازهها هم فرنی و کاسترِ داغ و چغندر خوردیم. بعد راهی روستاهای پشت دریاچه شدیم و تو خونهای که از قبل هماهنگ کرده بودیم در روستای درهتفی مستقر شدیم.
صبح جمعه به عنوان آخرین فعالیت، در کنار دریاچه با توضیحات و تجهیزات آقای حسینی به پرندهنگری مشغول شدیم که برای بچهها تجربه جدید و لذتبخشی بود.

بعد از اون یه ماشین که باید شنبه سر کار میبود به تهران برگشت و ماشین دیگه تا یکشنبه شب به سفر خودش ادامه داد.
برای هماهنگی با اقامتگاههای محلی، وعدههای غذاهای محلی، راهنمای محلی، وسیله نقلیه برای گشتها و … میتونید رو کمک ما هم حساب کنید. هم از طریق اکانت تلگرام @jadehkhaki_support و هم از طریق سامانه پشتیبانی آنلاین که آیکنش رو گوشه پایین سمت چپ سایت میبینید، میتونید باهامون مکالمه آنلاین داشته باشید. تا جایی که بتونیم کمکتون میکنیم که سفر بهتر، مفیدتر و تجربه لذتبخشتری داشته باشید.
یک نظر
تعقيب: کردستانی که شنیدم، کردستانی که دیدم! | وبلاگ جاده خاکی